جدول جو
جدول جو

معنی چاه تلخ - جستجوی لغت در جدول جو

چاه تلخ
(تَ)
دهی است از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی باختر اهرم و 3 هزارگزی خاور خلیج فارس واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 690 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش شوسۀ سابق بوشهر به لنگه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه زنخ
تصویر چاه زنخ
کنایه از فرورفتگی کوچکی در میان چانه، برای مثال در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ - ۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ زَ نَ)
چاه ذقن. چاه زنخدان. چاه غبغب. (آنندراج). گودی چانه. (ناظم الاطباء). چاه ذقن و چاه زنخدان. (فرهنگ نظام). گوی که بر زنخ باشد. گودی در زنخ:
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد.
حافظ.
رجوع به چاه ذقن و چاه زنخدان و چاه غبغب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی جنوب دیلم و 5 هزارگزی خاور دریا و شمال کوه بنگ واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 380 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع کوهکیلویۀ فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ یَ)
چالۀ یخ. یخچال. یخدان. محلی که هنگام زمستان و فصل یخ بندان، یخ در آنجا ذخیره کنندو از آن یخ در تابستان استفاده نمایند:
بود غاری در آن خرابستان
خوشتر از چاه یخ به تابستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از متعلقات لارستان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
کنایه از نان سردشده و شب مانده و کهنه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نان متعفن و از مزه برگشته و این از جهت امتداد زمان بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ خوا / خا)
دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. جلگه ای و معتدل. سکنه آن 316 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و چغندر شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
کسی که گودی درزنخ دارد. آنکه چاله ای در زنخ وی باشد:
به گرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 120 هزارگزی خاور حاجی آباد و 2 هزارگزی باختر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای تنگستان از بلوکات فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 136 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 98 تن سکنۀ فارس و ترک دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 90 هزارگزی شمال طبس واقع شده. دشت و گرمسیر است و 68 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع شده. جلگه، گرمسیرو مالاریائی است و 59 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت گله داری و بافتن قالی و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لی)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 27 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع شده. دامنه و معتدل است و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان و یک هزارگزی جنوب خاور راه فرعی لار بگله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’از مزارع میان ولایت حول و حوش شهر مشهد مقدس است که از آب قنات مشروب میشود و هوایی معتدل و شش خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 134) و درفرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 40 هزارگزی شمال باختری مشهد بین کشف رود و راه شوسۀ مشهد به قوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 45 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است’. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین که در 35 هزارگزی باختر خور، کنار راه جندق بخور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، صنایعدستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است. دبستان و صندوق پست هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است در جلگه هرون آباد دو منزلی کرمانشاهان و از هرون آباد به کرند که میروند در طرف راست راه واقع است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 163 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد و باصطلاح محلی ’شاه بلو’نیز نامیده شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَلْوْ)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جزء تنگستان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132) قریه ای است نیم فرسنگی جنوبی تنگستان. (از فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا